زبانحال حضرت زین العابدین علیهالسلام در شهر شام
شاعر : ناشناس
نوع شعر : مرثیه
وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
قالب شعر : غزل
شامیان غربت ما را همه جا جار زدند خـنده بر بیکسی عـتـرت اطهار زدند
پـای رأس شـهـدا هـلهـلـه بر پـا کردند تـازیـانـه بـه اسـیــران گـرفـتـار زدنـد
چـقدر دور و بر محـمـل ما رقـصیـدند سـاز بـا نــالـه طـفـلان عــزادار زدنـد
زخم شمیشر کشنده است و، دوایی دارد بیدوا زخـم زبان است که بسیار زدند
طـفـل را پای دویدن چو بزرگان نبود هر که افتاد عقب از قافله، هر بار، زدند
شـاخـۀ گـل که نکـردنـد نـثـار مـهـمان سنگها بر سر ما از در و دیـوار زدند
خـوبی سنگ همین است، نمیسـوزاند آتش از بـام به فـرق من بـیـمـار زدنـد
سر بابا به سلامت سر من سوخت، ولی سـر بـابـای مـرا زودتـر انـگـار زدنـد
بیجهت نیست میافتد سر عباس از نی عـمّهام را جـلـوی چـشم عـلمدار زدند
گر نبـودند به کـوچه بـزنـنـد فاطمه را در عوض فاطمهها را سر بازار زدند
یاعـلی زینبت افـتاد عـبای تو کجاست دخـتـرت را بـنـگـر در بر انظار زدند
|